پرویز زاهد
پرویز زاهد هستم.
متولد 5 فروردین 1342 در سلماس (آذربایجان غربی) و بزرگ شده خوی. دیپلم را در تبریز گرفتم و از سال 64 ساکن بلد کبیره پایتخت هستم.
از اول شروع میکنم، کار و بار این جوری شروع شد:
اولین دوره آموزشی که من طی کردم، دوره آموزش تایپ بود که در آموزشگاه ماشین نویسی (در شهر خوی) گذراندم و تابستانها در دفترخانه 15 خوی (پیش پدرم) کارآموزی کردم و تایپ و امور اداری رو یاد گرفتم.
این همان دفترخانه ای است که نزد پدر شاگردی می کردم. اون ماشین تایپ هم عشق من بود. عین بنزهای قدیم. بادوام و کارآمد.
شور و شوق زندگی من از آشنایی با دوربین عکاسی شروع شد. 15 سال سن و بدست آوردن یک دوربین عکاسی مامیا پیشرفته و نداشتن هیچ گونه آشنایی و یا راهنما در مورد کارکردن با آن، باعث شد بدون گرفتن یک قطعه عکس، دوربین روانه تعمیرگاه شود. منتها چون بنا داشتم طبق اصلی عمل کنم که میگه: “هر جا می خواهی بری، برو، ولی از رو نرو” اینبار دوربینی خریدم و از هر چه دم دستم می رسید عکس می گرفتم (1357)
راست: سلفی گرفتم سال 59 که هنوز کلمه اش اختراع نشده بود! چپ: سینما ایران - آپارات ذغالی
دوران بعد از دیپلم مصادف شد با شروع جنگ ایران و عراق و من هم در حال هوای انقلابی آن روز مدتی را در تبریز و جبهه مشغول بودم. تبریز رو با “ناصر حاجی حسینلو” (مشهور و معروف به ناصر شفق – تهیه کننده سینما – فعال فوتبال) همراه بودم و در اون مدت هر چه در حوزه اجرائی تبلیغات بایست آشنا می شدم رو تجربه کردم. در مدتی که در جبهه بودم بیشتر به کار عکاسی مشغول بودم و تعدادی عکس از آن روزها به جای مانده که خاطره انگیز است.
عکس رو نادر ملکی گرفت. یک بار که دوربین رو گذاشته بودم زمین و کلاشینگوف دستم بود، اون روز هم ریا شد و ثبت شد در دروبین زمان.
بهار 63 بود که به کله ام زد برم دانشگاه! بدون هیچ چشم اندازی در کنکور شرکت کردم و مرحله اول قبول شدم (رتبه 15 در گروه هنر) و رفتم مرحله دوم کنکور که تشریحی بود. از کجا قبول شدم؟ دانشکده هنرهای زیبا – رشته گرافیک. که البته سال 65 تغییررشته دادم و سینما (گرایش تدوین) را ادامه دادم.
سال 1368 اولین دفتر تبلیغاتی رو تاسیس کردم بنام موسسه فرهنگی اندیشه. از اولین مشتری ها هم، شرکت دنیای پردازش بود که آرم آن شرکت را طراحی کردم و سفارشات روابط عمومی شهرداری تبریز بود.
پایان نامه دانشگاه رو در سال 67 با حمایت شهرداری تبریز ساختم. یک فیلم 16 میلی متری داستانی به نام “شهر ما و خانه ما” که به آذری دوبله اش کردم.
(همه گروه همکلاسی و هم دانشگاهی هام بودند، فیلمبردار: علی لقمانی دستیار: بهروز صمد مطلق دستیار کارگردان: محمود یارمحمدلو عکاس: فرهاد سلیمانی – منشی: عباس میرهاشمی– بازیگر، شیوا درویش و ماهان کریمی نوشته و کارگردانی و تدوین و صداگذاری و مدیریت تولید هم با خودم بود)
در سال 1370 “دفتر سبزنگار” را راه انداختم. در این دوره کمی کارهای جدی تری را در صنعت چاپ تجربه کردم. در سال 1372 با عبدالحمید یغار و پیروز حکیم زاده (که آتلیه آبی گرافیک” را داشتند) شریک شدم و هر دو شرکت (آبی گرافیک و سبزنگار) در محل جدید و با نام آبی گرافیک شروع به کار کردیم. تازه داشت کامپیوتر وارد آتلیه های گرافیک می شد و ما هم دو دستگاه مکینتاش (IIvx) خریدیم و شروع کردیم به یاد گرفتن! هنوز سالی نگذشته بود که امکان فعالیت فیلمسازی مهیا شد. سریال “روح الله” توسط محمدمهدی عسگرپور نوشته و کارگردانی میشد و مجری طرح سیدرضا میرکریمی بود.
در حین تولید این سریال پایه های سبزنما فیلم گذاشته شد. “میرکریمی” مدیر عامل شد و “من” رئیس هیئت مدیره و “عسگرپور” هم مشاور در امور بین الملل.
اولین برنامه تلویزیونی شرکت سبزنمافیلم ، “راهی بسوی فردا” بود که طرح آن توسط من ارائه شد و در سال 74 نگارش و 75 و 76 تولید و پخش شد. کارگردانهای زیادی همکاری کردند مثل شیوا درویش – فاطمه زیوری – لیلا میرهادی – بهمن قبادی – محمود یارمحمدلو – کمال فرهنگ – عباس حمیدیان – محمودرضا رضایی – حسن خدایی . . . .
بهار 75 طرح فیلمنامه “بچه های مدرسه همت” با معرفی آقای گیلانپور نوشته “محمد رضایی راد” بدستمون رسید و در جا ازش خریدیم و بلافاصله هم شروع به ساخت کردیم. مهران رجبی که همکلاس دانشگاه میرکریمی بود به عنوان منشی صحنه آمد سر برنامه و بدلیل لزوم استفاده از نابازیگر به عنوان ناظم بازی کرد که بازی اش گرفت و الان جزو بازیگران سینما و تلویزیون جا افتاده است.
لوکیشن این سریال روستای ” زیاز” از توابع گرمابدشت کلاچای بود محیطی بکرو زیبا که ابرها پاین تر از سطح مدرسه و در زیر پایمان بود. دوران “سبزنمافیلم” دوران شکوفایی بود که به علت متعدد بعد از 3 سال رو به افول گذاشت.
در دوره سبزنمافیلم در چندین جشنواره فیلم کوتاه (اوبرهاوزن – کلرمونت فرانت – مونترال – ..) شرکت کردیم و طرح “گنجینه سبز” رو را مینداختیم که عدم حمایت سیما فیلم در دادن وام تبصره سه زحمات مان را هدر داد.
بعد از صدف و مروارید از سبزنمافیلم اومدم بیرون. دوباره با اقای یغار رفتیم سراغ تبلیغات تلویزیونی. آگهی های تبلیغاتی شبکه جام جم که تازه راه افتاده بود رو یکجا خریدیم برای دو سال. 6 – 7 ماه به شدت تلاش کردیم ولی بسیار سخت بود برای یک رسانه نوپا کار تبلیغاتی جور کنیم. البته برای من موقعیت خوبی بود و با حضور در جلسات متعدد و بحث های جدی با مدیران شرکتها، تجربه خوبی در تبلیغات تلویزیونی و کلا تبلیغات کسب کردم و مهم تر از همه به رمز و راز مذاکره پی بردم.
بعد از سبزنمافیلم، دورانی را با مدیریت شرکت عصرجدید (تبلیغات و انتشارات) گذراندم و تجربیاتم را در عرصه های جدیدتر آزمودم.
فعالیت و عضویت در تیم موسس شبکه فروش تلویزیونی MeShop شروع آشنائی من با تله شاپینگ بود که در دهه نود با شاپفا در عرضه اینترنت بروز کرد.
پس از آن شروع کردم به یادگرفتن اینترنت. وب را رسانه غالب در آینده نزدیک می دیدم. اولین کار جدی ام در حوزه وب، درخواست ورود به تیم مدیریت نینی سایت (ninisite.com) بود که با روی گشاده آقای دکتر علاء الدینی مواجه شدم و یکی از شیرین ترین دوران زندگیم رقم خورد.
دهه نود با واگذاری نینی سایت به مالک جدید شروع شد و من مسئولیت مدیریت اجرائی سایت را برعهده گرفتم. دوران بلوغ و رشت فراگیر نینی سایت. دوره ای عالی و فراموش نشدنی.
در همین دوران نینی سایت، استارت آپ شاپفا را طراحی و با همراهی شرکا راه اندازی کردم. و سال 95 با رویاهایی بزرگ در سر، با شاپفا خداحافظی کردم.
مهمترین پروژه یک عمر کار را، سال جاری با یک کار جدید در نشانی toto.ir در حوزه فروشگاه اینترنتی مارکت پلیس به پایان خواهم رساند.
کافه کارآفرینی - دانشکده کارآفرینی دانشگاه تهران
در حال ایجاد: